بازدیدها: 747
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی خانه پرستار به نقل از روزنانه ایران ، محمد شریفی مقدم رزمنده،دانشجو،پرستار وعضو تیم اظطراری امداد ودرمان در 8 سال دفاع مقدس طی یاداشتی نقش تیم اظطراری امداد ودرمان را در جنگ با بخشی از خاطرات حضورش را ترسیم می نماید:
خاطرات من به عنوان پرستار از دوران دفاع مقدس به دو بخش تقسیم میشود. بخش اول زمانی که به عنوان سرباز وظیفه عازم جبهه شدم و بخش دوم به عنوان دانشجوی پرستاری و پرستار داوطلبی بودم که به عضویت گروه اضطرار در آمدم و در 8 عملیات مختلف شرکت کردم.
سال 59 قبل از ورود به دانشکده پرستاری به عنوان سرباز وظیفه عازم جبهه جنگ شدم. آن موقع ابتدای جنگ بود و شهر آبادان سه ماه در محاصره سخت دشمن قرار داشتیم.در جبهههای جنگ هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم. غذایمان خرمای کپک زده بود که از نخل میچیدیم و آب را هم از شط میخوردیم. در آن زمان نیاز شدیدی به نیروی پرستار مرد بود. البته چند سال دانشگاهها تعطیل بودند و پرستار مرد بسیار محدود بود. برای همین بعد از انقلاب فرهنگی و در سال 61 که آزمون کنکور برگزارشد اولین گروه پرستاری بعد از انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه شدند. نیم ترم از دوران دانشجوییام نگذشته بود که برای جذب دانشجوی سال آخر رشته پرستاری در جبهههای جنگ فراخوان دادند در حالی که دانشجوی ترم آخر در دانشگاه نداشتیم. من ترم اول دانشگاه بودم و دروس تئوری را میگذراندم که با عنوان دانشجوی سال آخر پرستاری داوطلبانه عازم جبهه شدم. آنجا با یک انترن پزشکی آشنا شدم. به او گفتم چیزی از پرستاری بلد نیستم آمدهام که به مجروحین کمک کنم. آن فرد در 15 تا 20 روزی که همراهمان بود سرم زدن و تزریق آمپول و هر آنچه نیاز بود یک پرستار برای رسیدگی به مجروحان جنگ بداند به ما یاد داد. جبهه مثل یک دانشگاه برای ما بود. بعد از آن به عنوان دانشجوی سال آخر پرستاری روی ما حساب میکردند و اولین تزریق آمپول را در جبهه انجام دادم. مجروح سرباز جوانی بود که نیاز به تزریق عضلانی داشت و کم کم ترسم ریخت. ما 20 روز در بیمارستان بودیم و عضو گروه اضطرار دانشکده پرستاری محسوب میشدیم. هر استانی برای خودش ستاد امداد درمان داشت و گروههای اضطرار مختلفی شکل گرفته بود. شبهای عملیات به ما نیز به عنوان گروه اضطرار محرمانه اعلام میکردند که باید ساکها را ببندیم. معنایش این بود که آن شب عملیات در پیش است. به عنوان پرستار در 8 عملیات به عنوان تیم اضطرار امداد ودرمان حضور داشتم. سختترین عملیات والفجر 8 بود، عملیاتی که نیروهای ایرانی میخواستند منطقه فاو را فتح کردند، تیم پزشکی در جنگ چند سطح داشت. یک سری بیمارستان در تهران آمادهباش بودند. بیمارستانهای استانهای جنگی مثل اهواز و کرمانشاه کمی جلوتر بودند و به ترتیب بیمارستان آبادان، بیمارستان صحرایی و اورژانس بیمارستانی و جلوتر از همه پست امداد بود که در خط مقدم مستقر بود و فاصله بسیار کمی با عراقیها داشت. من در همه این خطوط حضور داشتم. در عملیاتها چون باید خط جبهه شکسته میشد بیشترین تلفات شهدا و جانبازان را برجای میگذاشت. بعد از عملیاتها تلفات به کمتر از 10درصد میرسید. والفجر 8 بزرگترین، موفقترین و پر دستاوردترین عملیات در طول 8سال دفاع مقدس بود. تیمهای امداد درمانی از جاهای مختلف به این عملیات ملحق میشدند. ما نیز به عنوان گروه اضطرار داوطلبانه عازم عملیات والفجر 8 شدیم. آن شب که غواص های ما دشمن را غافلگیر کردند و سنگرها را فتح کردند به دو نیروی داوطلب برای پست امداد ان ور اب یعنی اروند رود نیاز داشتند. که بنده ویکی از دوستان دانشجو داوطلب شدیم وبا تجهیزات بسیار محدود به پست امداد رفتیم و 48 ساعت تمام در عملیات شرکت کردیم. امکانات آنقدر محدود بود که درمان اساسی در پست امداد معنی نداشت. برای مثال اگر رزمندهای پایش قطع میشد با باند خونریزی اولیهاش را قطع میکردیم. تعداد مجروحها به قدری زیاد بود که در پست امداد فرصت بخیه کردن زخم رزمندهها را نداشتیم و فقط جلوی خونریزیهای حاد را میگرفتیم. اگر تیر به قفسه سینه رزمندهها اصابت میکرد گاز استریل و وازلین میزدیم تا هوا وارد قفسه سینه نشود. اگر دست مجروح قطع میشد با باند میبستیم و مجروح را سریع به اورژانس که در خط ماقبل پست امداد قرار داشت میفرستادیم. شرایط سختی داشتیم حتی تعدادی از همکارانم در این عملیات شهید شدند.
48 ساعت در پست امداد عملیات والفجر مشغول امدادرسانی بودیم و بعد از آن هم باید به اورژانس میآمدیم. کار در اورژانس کم خطر تر از پست امدادولی خیلی زیاد بود. مجروحهایی که نیاز به جراحی داشتند به بیمارستان صحرایی ارجاع داده میشدند و آنجا با بخیه خونریزی را کنترل میکردند یا شکستگیها را گچ میگرفتند. پزشکهای جراح در بیمارستانهای صحرایی مستقر بودند و در اورژانس تیم درمان شامل پزشک عمومی، پرستار و گروههای مختلف امدادگر حضور داشتند و البته نیروهای بهداشت به دلیل گرما و آلودگیهای محیطی مسئولیت سنگینی را بر دوش داشتند. گاهی به دلیل حجم بالای مجروحان 15 ساعت تمام در اورژانس سر پا بودیم و آخر سر ا خدمات گرفته تا پزشک و پرستار همه سر یک سفره مینشستیم و نان خشک با ماست میخوردیم. گاهی هم کمکهای مردمی شامل کمپوت و کنسرو هم به قرارگاههای امدادی میرسید.
یکی از خاطراتم به یاد ماندنی مربوط به عملیات والفجر 8 است. این عملیات حدود دو هفته ادامه داشت و درگیری بین نیروهای ایرانی و عراقی هر روز بیشتر میشد. در هفته اول عملیات حدود 80 هواپیمای عراقی دیوار صوتی را شکستند و یک مرتبه به پست امداد ما نزدیک شدند. با اینکه پدافند هوایی داشتیم اما عملاً هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند. منتظر ماندیم که سنگرهای ما را بزنند و بروند. ساعت 10 صبح بمب آتشزا ریختند نخلها و چادرهای ما سوخت. ساعت 12 ظهر وقت اذان داشتم وضو میگرفتم که یک مرتبه هواپیماهای عراقی حمله کردند. شانس آوردیم چون اطرافمان باتلاق بود بمب جای سفتی اصابت نکرد و داخل باتلاق افتاد. آنجا موج من را گرفت و کمرم دچار مشکل شد. نهایتاً همان روز ساعت 5 عصر شیمیایی زدند. شدت وتعداد پرواز های جنگده های آن روز انقدر زیاد بود که بعدا عراقیها انروز ا روز نیروی هوایی نامگذاری کردند. در این عملیات هر 5 متر یک بمب انداختند و با وجود اینکه تلفات بیشتر بود اما فاو را فتح کردیم.
اگر بخواهم به مشکل اصلی نیروهای امداد درمان در زمان جنگ اشاره کنم باید بگویم به دلیل انقلاب فرهنگی به شدت با کمبود نیرو بویژه در حوزه پرستاری مواجه بودیم. چون بیش از 95 درصد نیروهای پرستاری زنان بودند و آنها هم چون نمیتوانستند در خط مقدم باشند. در بیمارستانها آمادهباش بودند البته ما پرستارهای زن از آبادان و اهواز و برخی شهرهای مرزی داشتیم که در خط نبرد بسیار کمککننده بودند. برای همین بیشتر دانشجوهای پرستاری مرد در خط اول و دوم و پرستارهای زن در پشت جبههها و در بیمارستانهای معین و مرکز استانها حضور فعالی داشتند. آن موقع جو و فضا بسیار دوستانه بود. همه گروههای تیم درمان از پزشک متخصص و جراح گرفته تا پرستار و امدادگر لباس سربازی بر تن داشتیم و هیچ تفاوتی بین گروههای درمانی نبود. انگیزهها یک چیز بود و آن حفظ کشور و نظام و انقلاب بود. ما همه یک هدف را دنبال میکردیم و تبعیضی بین افراد وجود نداشت. کشور در محدودیت شدید اقتصادی گرفتار بود و همه ملت تحت فشار بودند. همه یک نوع غذا میخوردند، یک مدل لباس میپوشیدند و خودروهای سواری هم اغلب پیکان بود و تفاوتی بین آدمها نبود. همه آدمها دوستانه و با انگیزه و بدون خستگی با کمترین امکانات ممکن کار میکردیم اما این سختیها و محدودیتها برای همه بود نه برای گروهی خاص.
نقش گروه اضطرار پزشکی در جنگ